کد مطلب:140442 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

وحدت امام همام حضرت ابی عبدالله الحسین و مهیای جهاد شدن آن سرور




باز سودای جنونم زد به سر

كرد از اقلیم عقلم دربدر



بار دیگر بحر عشقم جوش كرد

بانگ نی تاراج عقل و هوش كرد



نی، نوا برداشت باز از نینوا

بند بندم شد چو نی اندر نوا



نی نوای نینوا را ساز كن

نینوا را با نوا همراز كن



گوش جان بگشا دمی ای جان من

بشنو از نی ناله ی جانان من



چون كه شاه عشق را در كربلا

عشق زد در دشت جانبازی صلا [1] .



ظهر عاشوراء در آن صحرای كین

دید خود را بی كس و یار و معین



مهره ای در نرد عشق انداخته

و آنچه او را بود یك جا باخته



مرحوم مجلسی در بحار می فرمایند:

ثم التفت الحسین علیه السلام عن یمینه، فلم یر احدا من الرجال و التفت عن یساره فلم یر احدا یعنی چون در سرزمین غم بار و پربلاء كربلا تمام یاران و برادران و خویشان امام علیه السلام شهید شدند آن حضرت غریبانه نگاهی به دست راست كرد كسی را ندید سپس نگاهی به جانب چپ نمود احدی را مشاهده نكرد سر به سوی آسمان بلند كرد و با پروردگار به مناجات پرداخت برخی از ارباب مقاتل نوشته اند كه حضرت سجاد در اینحال چشمش به پدر افتاد دید واله و حیران سر به آسمان كرده از سوز دل آهی كشید از جا برخاست شمشیری از گوشه خیمه برداشت با حال ضعف و ناتوانی به حدی كه قادر بر حركت نبود و از ضعف و نقاهت تمام


اعضاء و جوارحش می لرزید بطرف پدر روانه شد امام علیه السلام توجه به عقب سر كرده چشمانشان به فرزند بیمارشان افتاد كه از عقب سر می آیند فرمود:

نور دیده برگرد تو حجت خدائی، تو خلیفه من و پدران منی، برگرد مبادا كشته شوی، سپس امام علیه السلام فرزندشان را به خیمه برگردانده و نزد او نشست و آنچه از ودایع امامت بود به وی سپرده و وصیت های خود را به او نمودند.

مرحوم طریحی در منتخب می گوید:

حضرت زین العابدین علیه السلام روایت فرمود كه پدر بزرگوارم یك ساعت قبل از شهادت خود به خیمه آمده و از برای تسلی دلم حدیثی فرمود كه ای نور دیده روزی جبرئیل به صورت دحیه كلبی خدمت جد ما بود، من با برادرم حسن علیه السلام بر دوش او می جستیم و بر شانه او می نشستیم كه در آن حال جبرئیل دست به سمت آسمان برد و یك دانه انار و به و سیبی آورد بدست ما داد رسول خدا فرمود:

نور دیده ها حالا بروید به خانه، ما روانه شدیم و امیرالمؤمنین علیه السلام جدت را از این واقعه اطلاع دادیم.

فرمود: مخورید تا رسول خدا بیاید ما آن سه میوه بهشتی را نگاه داشتیم تا آنكه رسول خدا به خانه ی ما تشریف آورد خمسة النجباء در یك جا جمع شدند آن میوه ها را در میان گذاشتیم آن قدر تناول نموده تا سیر شدیم باز به همان حالت به و سیب و انار بجای خود بود هر زمان كه از آن میوه ها می خوردیم باز بجای خود بود تا وقتی كه جد بزرگوارمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رحلت فرمود فقدنا الرمان و بقی السفرجل و التفاحة انار را دیگر ندیدیم فقط به و سیب باقی بود چون پدرم علی را كشتند از به آثاری ندیدیم آن سیب بود تا همین روزها به كمال طراوت و لطافت بود از آن روز كه آب را از ما دریغ كردند من هر وقت تشنه می شدم آن سیب را می بوئیدم رفع تشنگی من می شد، نوردیده حالا می بینم رنگ سیب تغییر پیدا كرده و از آن طراوت افتاده ایقنت بالفناء یقین به مرگ كرده ام و آن


سیب هم می رود.

حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمود: وقتی من در قتلگاه رفتم در جستجوی آن سیب بودم نیافتمش و بوی آن به مشامم رسید و هنوز كه پدرم را زیارت می كنم بوی آن سیب را استشمام می كنم و هر زائری كه به كربلاء رود مخصوصا در وقت سحر بوی آن سیب را از قبر مطهر استشمام می نماید.

باری امام علیه السلام فرزند بیمار خود را تسلیت داده فرمودند: نور دیده خلیفه و جانشین من توئی، حجت خدائی بر خلق تو را نمی كشند اما اسیر می شوی و به شام می روی از آن جا به مدینه برمی گردی شیعیان و دوستان من به دیدن و سرسلامتی تو می آیند تو سلام مرا به ایشان برسان و بگو: پدر غریبم وقتی كه می خواست به میدان برود به شما سلام فرستاد و پیغام داد كه در راه شما سر دادم، پیكر دادم، اكبر و اصغر دادم، خواهر و دختر دادم از شما اجر و مزد نمی خواهم مگر آنكه هر وقت آب سردی نوشیدید یاد از لب های خشك من بنمائید شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذكرونی


[1] صلا بفتح صاد يعني خواندن و دعوت كردن.